تو که با دیگران نظر داری! |
شخصی به نام یاقوت ، روغن فروشی سنی مذهب بود و به بیابان نشین ها روغن می فروخت.پدرش سنی و مادرش شیعه بود و او هم بر مذهب پدرش بود. یک بار که به سمت روستایی می رفت، راه را گم می کند. در همان بیابان خشک ، هر چه خلیفه های مذهبش را صدا می زند، می بیند خبری نشد! ناگهان به یادش می افتد که مادر شیعه اش می گفت: ” ما شیعیان هرگاه در بیابانی گم شویم و گرفتاری برایمان پیش بیاید ، آقا و مولایمان حضرت مهدی (عج) را صدا می زنیم و می گوییم: ” یا اباصالح! ارشدنا! او هم به داد ما می رسد “.
با خود می گوید:” من که هر چه آن خلفا را خواندم، خبری نشد! حالا امام مادرم را صدا می زنم؛ اگر به دادم رسید ، شیعه می شوم” و صدا زد” یا اباصالح! ارشدنا! مهدی جان! من گم شده ام ؛ به داد من برس !یک مرتبه حضرت (ع) تشریف آوردند و راه را به او نشان دادند و فرمودند:” آن جا،جاده ای است؛از جاده می روی؛ دیگر چیزی از راه نمانده تا به روستا برسی".
یاقوت می گوید:"به حضرت (ع) عرض کردم:آقا جانً! می شود لطف کنی تا من در خدمت شما باشم و باهم به روستا برویم؟! حضرت حجت(عج)فرمودند: نه؛ الان در دورترین مناطق عالم، هزار نفر به من متوسل شده اند. باید بروم و جواب همه شان را بدهم.”
درست است که امام زمان(عج) غایب است و چشم های ظاهری ایشان را نمی بیند ولی ایشان سرگرم گشودن گره ها و حل کردن مشکلات مردم است.
مشاهده شده در کتاب آماده باش یاران امام زمان(عج)، استاد حسین گنجی،ص62
با سلام و خدا قوت
ممنون میشم از وبلاگ ما در لینک زیر دیدن کنید
منتظر نظرات شما دوست عزیز هستیم
فرم در حال بارگذاری ...